میثم تمار
🏴"السَّلامُ عَلیکَ أیُّها العَبدُ الصالِحُ یا میثمَ بنَ یحیی التّمار المطیعُ لِله ولِرسوله و لأمیرالمؤمنین(علیهم السلام)
۲۲ ذی الحجه، سالروز شهادت مظلومانه جناب میثم تمّار است؛
او فرزند یحیی و از سرزمین «نهروان» است.
لقب تمّار را از این جهت به میثم داده اند که وی در کوفه خرما فروش بود.
میثم برده زنی از بنی اسد بود. امام علی(علیه السّلام) او را خریداری کرد و آزاد نمود.
🔸حضرت علی علیه السلام اسلام نیز که او را لایق و با استعداد یافت، دانش و حکمت هاى فراوانى به وى آموخت، حتى برخى اسرار را که به هر کس نمى توان گفت و آگاهى از حوادث آینده و بلاها و فتنه هاى زمانه را در اختیار او گذاشت. از این رو میثم تمّار را (صاحب سرّ) امیرالمؤمنین مى دانند.
🔹در نحوه شهادت میثم تمار آورده اند که عبیدالله بن زیاد بخاطر نفرتی که از اهل بیت علیهم السلام دارد به میثم می گوید :
یا از علی بیزاری می جویی و از بدی هایش می گویی و به عثمان ابراز دوستی می کنی و یا این دست ها و پاهایت را قطع و تو را دار میزنم.
در این لحظه میثم به گریه می افتد ؛ عبیدالله بن زیاد به او می گوید: از سخنی به گریه افتاده ای که هنوز عملی نشده؟!
میثم پاسخ می دهد: والله که نه…
از این می گریم که سال ها پیش وقتی که سید و مولایم این تصمیم تو را به من خبر داد، در دلم شک افتاد.
عبیدالله بن زیاد می گوید: مگر او به تو چه گفته بود؟
میثم پاسخ می دهد: روزی به در خانه امیرالمومنین علیه السلام آمدم.
اهل خانه به من گفتند که او خوابیده است.
من صدا زدم: بیدار شو. ای به خواب رفته!
والله که محاسنت از خون سرت رنگین خواهد شد.
حضرت از خواب بیدار شد و فرمود: راست می گویی و تو(نیز بدان که) والله، دست ها و پاها و زبانت قطع شود و مصلوب شوی.
من گفتم: چه کسی با من چنین می کند ای امیرالمؤمنین؟! حضرت فرمود: آن گستاخِ زنا زاده، آن پسرِ کنیزِ زناکار، عبیدالله بن زیاد با تو چنین می کند…
🔹عبیدالله بن زیاد با قلبی پُر کینه گفت: والله که دست ها و پاهایت را قطع می کنم، ولی زبانت را رها می کنم تا تو و مولایت را تکذیب کرده باشم.
آن گاه به فرمان او دستها و پاهای میثم را قطع می کنند و سپس بیرونش می برند و مصلوبش می کنند. در همان حال، میثم تمّار شروع به گفتن فضائل علی علیه السلام برای مردم می کند.
عمرو بن حریث به عبیدالله ابن زیاد خبر می دهد که اگر سخنان میثم ادامه پیدا کند، خوف شورش کوفیان می رود، لذا باید دستور بدهد تا زبانش را ببرند.
عبیدالله نیز فرمان می دهد. مأمور نزد میثم می آید و می گوید:ای میثم! او می گوید: چه می خواهی؟ مأمور می گوید: زبانت را بیرون بیاور که امیر به من فرمان داده تا آن را قطع کنم. میثم می گوید: مگر آن پسرِ کنیزِ زناکار گمان نکرده بود که من و مولایم را تکذیب می کند؟! بیا زبانم را بگیر و آن را قطع کن.
آن مأمور زبان میثم را قطع می کند و میثم مدّتی در خون خود می غلتد تا به شهادت میرسد.
🔸مرقد میثم تمار، در نزدیکی مسجد کوفه قرار دارد.
در سال ۱۳۸۲ق. تمام عمارت خراب شد و توسط حاج محمّد رشاد، حرم زیبایی بنا گردید. بر روی قبر میثم، ضریحی کوچک و بر بالای آن گنبدی آبی رنگ وجود دارد.